همه ما تا به حال اصطلاح “فرسودگی شغلی” را شنیدهایم. فرسودگی شغلی را میتوان به عنوان یک واکنش در برابر فشارهای مزمن و پاسخ به فشارهای کاری یا سازمانی، معرفی نمود. نتایج تحقیقات نشان میدهد فرسودگی شغلی موجب تباهی در کیفیت خدماتی میگردد و میتواند عاملی برای غیبت، تضعیف روحیه و عدم مسئولیتپذیری گردد. به طور کلی، میتوانیم فرسودگی شغلی را نوعی اختلال بدانیم که به دلیل قرار گرفتن طولانی مدت شخص در معرض فشار روانی، در وی ایجاد میشود و ضمناً عزتنفس فرد مبتلا به این عارضه کم میشود و احساس ناکارآمدی میکند.
اما ما معمولا چگونه کار میکنیم؟
اگر در طول روز، به اندازه کافی بهرهوری نداشته باشید احساس گناه می کنید؟ آیا ساعتها وقت خود را صرف خواندن ترفندهای افزایش بهرهوری، امتحان راهکارها و نرمافزارهای جدید میکنید تا کارها را بهتر انجام دهید؟ واقعیت این است که گاهی ما آنقدر مشغول انجام کارهای بیشتر هستیم که مهمترین چیز را از دست دادهایم- خودمان را.
پس بیایید کمی در مورد بهرهوری صحبت کنیم. از نظر تاریخی، بهرهوری که امروزه میشناسیم در طول انقلاب صنعتی مورد استفاده قرار میگرفت. این قاعدهای بود که عملکرد را بر اساسِ بازده ثابت اندازهگیری میکرد. کارمندان شیفت خود را شروع میکردند و مسئول ایجاد فلان تعداد شیء در خط تولید بودند. در آخر روز هم، راحت بود که بفهمند چه کسی سخت کار کرده و چه کسی نکرده است. زمانی که علم اقتصاد تغییر مسیر داد، وظایف افراد بیشتر شکل انتزاعی به خود گرفت، چیزهایی مثل نوشتن، حل مسئله یا تعیین استراتژی که اندازهگیری آنها آسان نبود. شرکتها به این مشکل برخوردند که حالا چگونه تعیین کنند چه کسی سخت کار میکند و چه کسی نمیکند، بنابراین آنها از قاعده قدیمی به هر نحوی که بود، استفاده کردند و منجر به چیزهایی شبیه به ورقههای ثبت ساعات کار شد که در آن، همه زیر فشار هستند تا نحوه گذراندن هر ثانیه از روزشان را توجیه کنند.
اما اینجا یک مشکل وجود دارد. این قواعد برای کارهای خلاقانه زیاد مناسب نیستند. ما هنوز به بهرهوری به شکل قدیمی نگاه میکنیم؛ مثلا سعی میکنیم در یک روز پستهای بسیار زیادی بنویسیم یا اینکه روزمان را پر از جلسات مختلف کنیم. هنوز هم انتظار داریم که ساعات بیشتر ِکار کردن، باعث افزایش بهرهوری شود.
اما تقریباً برای مغزهایمان غیرممکن است که بدون استراحت ایدههای جدیدی تولید کند. در واقع، عدم کارایی کوتاه مدت مغز، برای بهبود و عملکرد درستِ مغز ضروری است. طبق بررسی تیمی از محققان دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، اینکه بگذاریم ذهنمان سرگردان باشد “یک حالت ذهنی ضروری” است که به ما کمک میکند هویت خود را توسعه دهیم، تعاملات اجتماعی را پردازش کنیم و حتی بر حوزه اخلاقی درونی ما تأثیر میگذارد.
داستانهایی که بهعنوان یک جامعه به هم میگوییم در این مورد که موفقیت چیست و برای رسیدن به آن، چه چیزی لازم است، به یکی از عمیقترین باورهای ما تبدیل شده است؛ که به ما میگوید اگر بیشتر کار کنیم، موفق خواهیم شد. اما این جنبه دیگری هم دارد؛ اگر موفق نیستید، پس به این معنی است که سخت کار نمیکنید! و اگر فکر میکنید که بهاندازه کافی کار نمیکنید، میخواهید تا دیروقت بمانید، و تمام شب را کار کنید و به خودتان سخت بگیرید تا این احساس منفی را از خود دور کنید.
انگار بهرهوری، خود را به ارزش ذاتی ما وصل کرده، بهطوریکه تقریباً غیرممکن است به خودمان اجازه دهیم کار را متوقف کنیم. به طوریکه تحقیقات نشان داده که یک کارمند آمریکاییِ متوسط، فقط نیمی از مرخصی با حقوق خود را استفاده میکند.
دقت کنید که منظور این نیست که بهرهوری یا تلاش برای بهبود عملکردمان، بد است. منظور این است که مدلهای فعلی که برای اندازهگیری کار خلاقانه استفاده میکنیم منطقی نیستند. ما به قواعدی نیاز داریم که با خلاقیتِ ما همسو باشند و نه مخالف آن.
حالا چگونه آن را حل کنیم؟
تنها راه برای انجام این کار این است که چند سؤال سخت از خودتان بپرسید:
آیا پرمشغله بودن، باعثِ احساسِ ارزشمندی میشود؟ اصلا انجام چه کاری به شما احساس ارزشمندی و رضایت میدهد؟ چه کسی را بهعنوانِ نمونه موفقیت در نظر میگیرید؟ ایدههای شما درباره اخلاق کاری از کجا آمده است؟ چه میزان از وجود شما در ارتباط با کاری است که انجام میدهید؟
خلاقیت شما، ریتمهای خودش را دارد. انرژی ما روزانه، هفتگی و فصلی در نوسان است. مثلا شاید بدانید که در ابتدای هفته همیشه پرانرژیتر از آخر هفته هستید یا بهعنوان یک آدم شبزندهدار عصرها و شبها را برای انجام کارهای خلاقانه مناسبتر میبینید و…
همه اینها رازش این است: از بین بردن خرافهها، به چالش کشیدن دیدگاههای قدیمی و شناسایی مدل خودتان.
این همان کاری است که باید انجام دهیم… ما ماشین نیستیم و شاید وقت آن است که دست از ماشینی بودن برداریم…