فرزند پروری و تربیت کودک

نگهبانِ فرزندانمان نباشیم!

امروزه شیوه‌ی خاصی از فرزندپروری وجود دارد که به بچه‌ها را تباه می‌کند و فرصت پرورش دادن «خود»شان را از آن‌ها می‌گیرد. واقعیت این است که ما تا به حال نگرانی زیادی را در مورد والدینی نشان داده ایم که به اندازه‌ی کافی درگیر زندگی فرزندانشان نیستند و به اصطلاح سهل‌گیرند. این نگرانی به‌جاست. اما در سوی دیگر این طیف، والدینی قرار دارند که احساس می‌کنند که فرزندشان نمی‌تواند موفق باشد مگر اینکه پدر یا مادر در هر موقعیتی محافظ و همراه او باشند. وقتی ما فرزندان را اینگونه پرورش دهیم،آن‌ها در نهایت یک کودکیِ چک‌لیستی خواهند داشت.

کودکی چک‌لیستی چگونه سپری می‌شود؟ ما به عنوان پدر و مادر، بچه‌هامان را سالم و سرحال نگه می‌داریم و امکانات خوب وکافی برای آن‌ها فراهم می‌کنیم  و بعد انتظار داریم که به مدارس خوب بروند، نمرات خوب بگیرند، رتبه‌خوب، جوایز و افتخارات. نه فقط در درس، بلکه در ورزش، موسیقی، زبان و… و همه این‌ها برای رسیدن به درجه‌ی مورد انتظاری از کمال انجام می‌شود.
ما حدی از کمال را از فرزندانمان انتظار داریم که هیچ‌وقت از خود ما انتظار نمی‌رفت یا لااقل خودمان به آن دست نیافتیم.

برای رسیدن به این افتخارات و دستاوردها، طبیعی است که والدین مانند نگهبانِ فرزندان رفتار کنند و زمان زیادی را صرف جر‌و‌بحث با آنها برای راضی کردنشان به انجام کاری، شرکت در مسابقه‌ای، کلاس فوق‌برنامه‌ای و… می‌کنیم تا مطمئن شویم که خرابکاری نمی‌کنند،که فرصت‌ها را از دست نمی‌دهند، که آینده‌شان را تباه نمی‌کنند.

اما این والدین آینده بچه‌ها را کجا میبینند؟ یک پذیرش رویایی در یک سری رشته‌های خاص و دانشگاه خاص !

در کودکی چک‌لیستی، برای کودکان وقتی برای بازی وجود ندارد و بعد از ظهر‌ها زمان آزاد ندارند، چون ما فکر می‌کنیم هر کاری که آنها انجام می‌دهند باید کاری مفید برای رسیدن به آینده‌ای که برایشان در نظر داریم باشد،حتی آن‌ها را از کمک کردن در کارهای خانه معاف می‌کنیم و حتی آن‌ها را از داشتن خواب کافی!

در این نوع فرزندپروری، ما می‌گوییم که خوشحالی فرزندمان را می‌خواهیم، اما زمانی که از مدرسه به خانه می‌آیند، احتمالا اولین چیزی که از آن‌ها می‌پرسیم راجع به نمراتشان و تکالیفشان در منزل است.  آن‌ها در چهره‌مان می‌بینند که پذیرش ما، عشق و محبت ما، در قبال نمرات و رتبه‌های آنان است نه خود واقعیشان.

به هرحال ما به این راه ادامه می‌دهیم و فرزندانمان را هر روز تشویق می‌کنیم که بالاتر بروند , پیشرفت کنند.  آن‌ها وقتی به دبیرستان می‌رسند، نمی‌گویند “خُب، من چه چیزی را دوست دارم؟” آن‌ها پیش مشاوران می‌روند و می‌گویند:”برای اینکه به دانشگاه خوب و مناسب وارد شوم باید چکار کنم؟!”

اما این بچه‌ها وقتی به دانشگاه می‌رسند دیگر نفَس ندارند، شکننده شده‌اند، خسته و آسیب‌دیده‌اند. آن‌ها میگویند ای کاش بزرگتر‌های زندگی‌شان گفته بودند: کارهایی که کرده‌ای کافیست، این تلاشی که در کودکی نشان دادی کافیست… تمام! 

گاهی والدین طوری رفتار می‌کنند که انگار واقعا باور دارند اگر فرزندشان وارد یکی از این معدود دانشگاه های برتر نشود، هیچ آینده‌ای نخواهند داشت. یا شاید، ما فقط ترسیده‌اند که آن‌ها آینده‌ای نخواهند داشت که ما بتوانند با آن فخر بفروشند!  

اما تاثیر این مدل والدگری چیست؟ بچه‌های تربیت شده با این مدل، نه تنها فکر می‌کنند ارزششان از نمرات و رتبه‌هایشان می‌آید، بلکه با حمایت افراطی والدین، به بچه‌ها این حس منتقل می‌شود که آنها بدون کمک والدینشان به هیچ چیز نمیرسیدند!  اینگونه حمایت و محبت افراطی، بچه‌ها را از داشتن فرصتی برای به‌دست‌آوردن خوداثربخشی محروم می‌کند. خوداثربخشی زمانی ساخته می‌شود که کسی می‌بیند که کار خودش نتیجه می‌دهد، نه  کارهایی که به اجبار دیگران(به‌خصوص والدین) و برای آن‌ها انجام داده‌اند.

 حال سوال این است که آیا والدین باید عقب بکشند و بی‌خیال شوند؟ قطعا نه!

شاید ما باید کمتر درگیر اسم و رسم و جایگاه دانشگاه‌ها و شغل‌ها شویم و بیشتر دغدغه‌ی این را داشته باشیم که فرزندانمان عادات، طرز فکر، مهارت‌ها، سلامتی و آمادگی این را داشته باشند، که هرجا می‌روند موفق باشند.

جالب است بدانید که مطالعات نشان داده است که موفقیت حرفه‌ای در زندگی، همان چیزی که همه ما به دنبال آن هستیم،  نتیجه‌ی انجام کارهای روزمره و سخت در کودکی است، و هرچه در سن کمتری شروع کرده باشید، بهتر است! با این حال در کودکی چک‌لیستی، همانطور که در بالا گفته شد، بعضی والدین بچه‌ها را از انجام دادن کارهای سخت خانه معاف می‌کنند؛ به امید ایجاد فرصت بیشتر برای کلاس‌های فوق برنامه و پیشرفت بیشتر در مسیر رسیدن به موفقیت!

نکته دیگر اینکه تحقیقات نشان داده‌اند که شادکامی در زندگی از عشق می‌آید، نه عشق به کار، عشق به انسان‌ها، همسرمان، دوستانمان و خانواده‌مان. پس دوران کودکی باید به بچه‌هایمان یاد بدهیم چطور دوست داشته باشند، و نمی‌توانند دیگران را دوست داشته باشند، اگر در ابتدا خود را دوست نداشته باشند و خود را دوست نخواهند داشت، اگر نتوانیم به آن‌ها بدون شرط عشق بورزیم.

خب، حالا فکر می‌کنید که “بالاخره دانشگاه‌ها رتبه‌ی عالی و نمره می‌خواهند دیگر!” درست است… اما خبر خوب این است: شما مجبور نیستید به بزرگترین و معروف‌ترین دانشگاه‌ها بروید تا در زندگی شاد و موفق باشید؛ که دنیا  به آخر نمی‌رسد اگر فرزندان ما به یکی از این دانشگاه‌های بزرگ و معروف نروند و مهمتر از آن، اگر کودکی آن‌ها بر طبق یک چک‌لیست ظالمانه گذرانده نشود، زمانی که آن‌ها به دانشگاه می‌روند، هر دانشگاهی هم که باشد، دیگر از روی اراده‌ی خودشان به آنجا رفته‌اند، طبق آرزوها و اشتیاق خودشان و آماده برای پیشرفت در آنجا…

پس کار ما این نیست که فرزندانمان را وادار کنیم آنطور که ما می‌خواهیم شوند، بلکه این است که آن‌ها را پشتیبانی کنیم تا آن خودِ ارزشمند و زیبایشان شوند، یک محیط مقوی و مغذی فراهم کنیم، آن‌ها را با کارهای سخت و روزمره قوی کنیم، و به آن‌ها محبت کنیم که آن‌ها هم بتوانند به دیگران محبت کنند و پذیرای محبت باشند و در نهایت انتخاب دانشگاه، رشته و شغل با خودشان است…

ریحانه تابش
ریحانه تابش هستم، دارای مدارک کارشناسی روانشناسی از دانشگاه اصفهان و کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی از دانشگاه کاشان. مشاوره تحصیلی، مشاوره تربیتی و غیره. با افتخار آرزو میکنم همیشه و همه‌جا برای همه هم‌میهنان گرانقدرم مفید باشم.

یک پاسخ به “نگهبانِ فرزندانمان نباشیم!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *